به روزترین مطالب علمی ، آموزشی ، استخدامی ، پیامک ، عکس ، نرم افزار موبایل و کامپیوتر و ...
ده احساس عاشقانه برتر
14 / 6 / 1391برچسب:خوشبختی,دلتنگی,رایحه ی بهشت,انتظار,نفس های تو,جان من,بهاری,مترسک, ساعت 10 AM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

 

ده احساس عاشقانه برتر

 

 

انگار تصور من از خوشبختی

با تصور خدای من متفاوت است؛

خدایا...

شاید لازم است کمی باهم حرف بزنیم !

*****

دلتنگی ام را چگونه هجا کنم؛

تا درک کند...

چهارستون بدنم زیر سنگینی اش تا خورده !

*****

بوی تو تنها رایحه ی بهشت است ،

 که به یادگار خواهم برد تا دل دوزخ...!

*****

چشم ها را شستم،

جور دیگر دیدم،

بازهم فرقی نداشت؛

تو همان هستی که باید دوست داشت.

*****

آرامشم این روزها ، مدیون همین انتظاریست که از کسی ندارم !

*****

تصویر چشم تو در رویاها کشیدم

باغ گلی از جنس مریم ها کشیدم

تو گم شدی در جاده های ساکت دور

من اما به دنبال نفس هایت دویدم...

*****

خواستم هرچه را که بوی تو میداد بسوزانم؛

جانم آتش گرفت !

 

*****

باورم نیست که آن ساده تر از آب مرا آتش زد !

*****

امروز فنجانم را به یاد تو

پر از گل کرده ام،

شاید هوای دلم کمی به هوای دلت بهاری شود.

*****

وقتی نمیشود رفت... ،

همین یک پا هم اضافه است... !

"مترسک"

*****

برچسب‌ها:

مهربانی
23 / 5 / 1391برچسب:مهربانی, ساعت 1 AM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

مهربانی، نزدیک است؛ نزدیک تر از نور خورشید

اگر همسایه خورشید شدی؛ مهربانی را با مهربانی پاسخ خواهی داد!

آنان که نامهربانی دارند، هنوز الفبای آدمیت را نخوانده اند!

حرف اول آدمیت، خداست!

اگر خود را شناختی، حرف اول را خوانده ای؛ حرف اول آدمیت را!

اگر خدا را شناختی، حرف دوم آدمیت را خواهی خواند که مهربانی است!

اگر مهربانی را از خود نراندی، مهربانی تو؛ مهربانی ماندگار خواهد بود. زیرا، حقیقت مهربانی را به دست آورده ای.

شاید، در نزدیکی خود، مهربانی نبینی!

شاید، مهربانی تو را پاسخ ندهند!

شاید، صدای مهربانی تو، از پنجره خانه ات بیرون نرود!

شاید، پنجره ای را باز و روشن نبینی که بوی مهربانی را به مشام تو نزدیک سازد!

شاید، در شهری باشی که با مهربانی بیگانه اند!

شاید، بسیاری، مهربانی را کار بیهوده ای بدانند!

شاید، شعر مهربانی؛ شعر غریبی باشد!

شاید، قصه مهربانی؛ از کوچه ها و خیابان ها و میدان های شهری که در آن هستی، گریخته باشد!

شاید، پیران نظاره گر، بگویند که مهربانی، افسانه است و افسون!

شاید، خانه مهربانی را گم کنی که تو را به ضیافت مهربانی دعوت کرده است!

شاید، مهربانی در کتاب ها محبوس باشد و نامهربانی در شهر پراکنده باشد!

شاید، رهگذری نپرسد که کوی مهربانی کجاست؟!

اما، یادت باشد که مهربانی نیاز آدمی است و نیایش روز و شب او.

اما، به خاطرت بسپار که مهربانی از اخلاق خداوند است.

اما، مهربانی را تجربه کن! در گفتارها! در کردارها!

اما، مهربانی را در نیایش خود با خدایت، فریاد کن! در هر پگاهی در هر شامگاهی.

پدید آورنده : ابوالفضل هدایتی

 

برچسب‌ها:

من تو را دوست می دارمــ
22 / 4 / 1391برچسب:دل,عشق,خدا,غم,شب,زیبایی, ساعت 2 PM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

 

من عشق را در تو

تو را در دل

دل را در موقع تپیدن

و تپیدن را به خاطر تو دوستـ دارم.

 

من غم را در سکوت

سکوت را در شب

شب را در بستر

و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوستـ دارم.

 

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش

و زیبایی اش را به خاطر تو دوستـ دارم.

 

من دنیا را به خاطر خدایش ، خدایی که تو را خلق کرد دوستـ دارم ...

 

برچسب‌ها:

احساس من
17 / 4 / 1391برچسب:احساس,عشق,درددل,آغوش, ساعت 1 AM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی،

دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم،

درددل خواهم گفت بی هیچ گمانی،

گوش خواهم داد بی هیچ سخنی،

در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی،

در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی،

اینگونـه شایـد احساسـم نمیـرد ! 

برچسب‌ها:

ده احساس عاشقانه برتر
14 / 4 / 1391برچسب:عاشقی,محبت,عشق,بی کسی,تنهایی,گریه پنهان,, ساعت 2 AM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

 

 

ده احساس عاشقانه برتر

  

از گل پرسیدم محبت چیست؟

گفت:از من زیباتر است.

از آفتاب پرسیدم محبت چیست؟

گفت:از من سوزانتر است.

از شمع پرسیدم محبت چیست؟

گفت:از من عاشقتر است.

از خود محبت پرسیدم محبت چیست؟

گفت: تنها یک نگاه. نگاهِ زیبایی سوزانتر از عشق...

 

*****

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب،

کز هر زبان که می شنوم نامکرر است...

 

*****

پرسید، مرا دوست داری یا زندگی را ؟

گفتم: زندگی را.

گذاشت و رفت؛ ولی ندانست که او تمام زندگی من بود!

 

*****

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق،

چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست...

 

*****

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست،

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود،

صحنه پیوسته به جاست؛

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...

برای من،نه زندگی،نه نغمه و نه یاد !

 

*****

با تو ایمنم و با تو سرشارم از هرچه زیباییست،

پناهم باش،

تا سنگینی غربت از شانه هایم فرو ریزد،

و ملال تنهایی،

از چشمهایم...

 

*****

نترس از حضورم؛چیزی به جز تنهایی با من نیست.

 

*****

بی تو هرشب هوس گریه پنهان دارم.

 

*****

آری،آغاز دوست داشتن زیباست.

گرچه پایان راه ناپیداست؛

من به پایان نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست.

 

*****

 

من بی کس،

بی کسی شب ها را می گذرانم.

شب تنها و تنهایی شب را نیزهم !

بغض شب را با رویا و سوز دل را با سودای شبانه سر میکنم.

من روزی ندارم. بیا...

 

*****

 

 

برچسب‌ها:

زبان عشق
27 / 3 / 1391برچسب:زبان عشق,, ساعت 4 PM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

 

زبان عشق

استادی از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتی عصبانی هستیم داد می زنیم؟ چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟

شاگردان فکری کردند و یکی از آن ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم.

استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست می دهیم درست است اما چرا با وجودی که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ آیا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامی که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

شاگردان هر کدام جواب هایی دادند امّا پاسخ های هیچکدام استاد را راضی نکرد. سرانجام استاد چنین توضیح داد: هنگامی که دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلب هایشان از یکدیگر فاصله می گیرد. آن ها برای این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

سپس استاد پرسید: هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقی می افتد؟ آن ها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلی به آرامی با هم صحبت می کنند. چرا؟ چون قلب هایشان خیلی به هم نزدیک است. فاصله قلب هایشان بسیار کم است.

استاد ادامه داد: هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقی می افتد؟ آن ها حتی حرف معمولی هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود. سرانجام، حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند. این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بین قلب های آن ها باقی نمانده باشد.

تبیان

برچسب‌ها:

منُ تو
27 / 3 / 1391برچسب:منُ تو,عاشقانه ,باران, ساعت 3 PM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

 میان منُ تو

فاصله یک باران ست

و خیالت که مرا

از پنجره می گیرد

و می برد

قدم زنان تا عشق

می رسم به تو

با تن پوشی از آغوش

و دست هائی

پر از

طراوت اوّلین سلام

گل سرخی

که گلبرگ گلبرگ

در صدای عطرها

هجا می کند تو را

میان منُ تو

فاصله یک باران ست...

برچسب‌ها:

عاشقی درد است و درمان نیز هم
14 / 3 / 1391برچسب:عاشقی, ساعت 3 PM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

 

عاشقی درد است و درمان نیز همنیاز مبرم

مشكل است این عشق و آسان نیزهم

جان  فدا باید به این دلدادگی 

دل كه دادی میرود جان نیز هم

 

دامن از خار تعلق باز چین        

باز گردد گل به دامان نیزهم

در نمازم قبله،گاهی پشت و روست  

كافر عشقم،مسلمان نیزهم

 

عشق گفت از كفر و دین خواهی كدام

گفتمش این خواهم و آن نیز هم

بی سروسامان شوی در پای عشق

تا سرت بخشند و سامان نیز هم

 

ساقی ما چون می اندر خمره پخت

میدهد جامی به خامان نیز هم

شهریارا،شبچراغی یافتی 

 چشم و دلها كُن چراغان نیز هم...

                                                                         (انتخابی از شعر استاد شهریار)

برچسب‌ها:

دستـ خطـ و عکسـ خودمـ ...
19 / 11 / 1390برچسب:خدای من,با تو ایمنم,, ساعت 2 PM | نوشته ‌شده به دست Arash | ( )

 

 

دستـ خطـ و عکسـ خودمـ ،

در شروع بیست وسومین بهار زندگیم.

" خـدایـا نگویم دستم بگیر، عـمـریـسـت گرفته ای مبادا رهـا کنی "

 

برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
 
نویسندگان
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 45
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 66
بازدید کل : 73569
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 2